در اين مقاله سعى بر آن است تا اصول قرآنى حاكم بر جامعه براى ايجاد ثبات و برچيدن ناهنجارى هاى اجتماعى معرفى گردد. در ضمن بيان اين اصول نگاهى جامعه شناختى نيز به مسأله هنجار و ناهنجارى شده است.
در اين مقاله سعى بر آن است تا اصول قرآنى حاكم بر جامعه براى ايجاد ثبات و برچيدن ناهنجارى هاى اجتماعى معرفى گردد. در ضمن بيان اين اصول نگاهى جامعه شناختى نيز به مسأله هنجار و ناهنجارى شده است.
هنجار:[1] اين كلمه در لغت لاتين به معناى گونيا مى باشد. لذا به عنوان قانون يا قاعده اى تلقى مى شود كه بايد به آن رجوع كرد.
بهنجار: جامعه شناسان رفتارى را كه براساس هنجارهاى يك جامعه انجام گيرد، بهنجار[2] گويند. با توجه به اين تعريف عمل نابهنجار يا انحراف اجتماعى در نگاه جامعه شناسان رفتارى است كه بر خلاف هنجارهاى اجتماعى يك جامعه باشد. همانطور كه از تعريف جامعه شناسان غربى روشن است در تعريف هنجار، جامعه محوريت دارد به عبارت ديگر عمل طبق رفتار عمومى افراد در اجتماع سنجيده مى شود; لذا اصول حاكم بر اين ديدگاه نمى تواند فرد يا اجتماع را به سعادت همه جانبه راهنمايى كند چرا كه ممكن است رفتار عمومى اجتماع با هدف خلقت كه انسان در اين مسير بايد گام بر دارد مغايرت داشته باشد. زيرا جامعه از عصمت در عمل برخوردار نيست بلكه ممكن است عموم راه خطا را پيش گرفته باشند. در همين مورد قرآن مى فرمايد: «هيچ گاه ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكى ها تو را به شگفتى اندازد»[3]
انحراف اجتماعى از نگاه قرآن
با بررسى آيات قرآن و به دست آوردن هدف كلى آن كه همان رساندن انسان به سعادت همه جانبه است مى توان گفت كه محور همه معارف، اصول و احكام در قرآن «حق» است. «ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَـطِـلُ»[4] و يا آيه: «وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ »[5] و در جاى ديگر مى فرمايد: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلَـلُ»[6]
همان طور كه از آيه بدست مى آيد قرآن معيار مشروعيت و اعتبار يك عقيده، ارزش و هنجار و رفتار اجتماعى را هماهنگى با حق مى داند و ديگر اعمال را باطل معرفى مى كند. قرآن با توجه به اين اصل، احكام و معارف خود را انشاء و ابلاغ كرده است.
مفاهيم و واژه هاى قرآنى مربوط به كجروى و انحراف اجتماعى به طور كلى به دو دسته عام و خاص تقسيم مى شود:
در دسته مفاهيم عام عناوينى همچون; ظلم، فساد، فسق، رجس، منكر و... وجود دارد كه شامل هر نوع انحراف فردى و اجتماعى مى شود.
و در دسته مفاهيم خاص عناوينى همچون ارتداد، زنا، شرب خمر، نفاق و... وجود دارد. اصولى كه از قرآن براى مبارزه با ناهنجارى هاى جامعه معرفى مى شود متضمن بر هم زدن اين انحرافات موجود است. قبل از بيان اين اصول بايد گفت كه: در فرايند پيشگيرى از انحرافات اجتماعى هم به كيفيت و ميزان جامعه پذيرى افراد توجه مى شود و هم به مسدود كردن موقعيت هاى زمينه ساز كجروى كه از بيرون، افراد را به كجروى وامى دارد; اين فرايند بر درونى كردن ارزش ها تلاش مى كند.[7] چرا كه تا ارزشى نهادينه نشود و در درون افراد رسوخ نكند هيچ گاه در جامعه پياده نخواهد شد.
با توجه به مطالب بالا هنجار از نظر قرآن: عملى است كه موافق فطرت و عقل سليم بوده در مسير به كمال رساندن فرد باشد و ناهنجارى عملى است كه همراه و هم صدا با هوا و هوس و فراموشى نداى فطرت و عقل باشد، به عبارت ديگر ناهنجارى: عدم هماهنگى رفتار، اعتقاد و باور انسان با فطرت و عقل و هماهنگى آن با هوا و هوس مى باشد.
قرآن كريم براى مبارزه با ناهنجارى ها و هنجار آفرينى در جامعه اصولى را پى گرفته است كه با مراجعه به آيات متعدد به دست مى آيد. اين اصول عبارتند از:
اين اصل را مى توان ترسيم و اصول معارف بنيادين نيز ناميد.
براى تعديل يا تغيير شخصيت افراد لازم است بينش و نوع نگرش را نسبت به آفرينش و محيط اطراف تغيير داد; زيرا رفتار انسان در حد زيادى بازتاب نوع نگرش او به عالم و برگرفته از شناخت اوست. لذا در روان درمانى و روان شناسى هنگامى كه بيمار براى معالجه و درمان بيمارى روانى خود مراجعه مى كند شخص روان شناس در مرحله اول سعى در تغيير نوع نگرش و اعتقاد او نسبت به موضوع درمان دارد. شخص بيمار با تغيير در افكار خود اين توانايى را پيدا مى كند تا در برابر مشكل مقاومت كند.
اساساً يادگيرى ـ يا شناخت ـ عملى است كه در جهان آن افكار، گرايش ها، عادات و رفتارهاى انسان تعديل مى شوند و تغيير مى يابند.[8]
با توجه به اين اصل خداوند بعد از بعثت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در مدت سيزده سال كه آن حضرت در مكه به سر مى برد آيات شناختى قرآن را بيشتر در جنبه هاى توحيدى و صفات آن و نبوت و معاد و اخلاق است نازل كرد. افكار مخرب و اعمال ضد ارزشى دوران جاهليت زمينه اى را فراهم آورده بود تا مردم نتوانند نسبت به نداهاى فطرى و عقلانى خود پاسخ مثبت دهند لذا لازم بود مدتى اين افكار تصفيه شده و جاى خود را به افكار و اعتقاداتى كه زمينه ساز اعمال و رفتار ارزشى و همگون با هدف آفرينش مى باشد; دهد.
با توجه به اين كه آيات و سور مكى بيشتر در محور اعتقادات است نشان از اهميت اين اصل مهم در مواجهه با ناهنجارى هاى اجتماعى مى دهد.
ابن جزى مى گويد: «اكثر سوره هاى مكى در اثبات عقايد و رد بر مشركين و در قصص پيامبران و... نازل شده اند.»[9]
زحيلى نيز همين موضوعات را براى سور مكى بيان مى كند: «در سوره هاى مكى اصلاح عقيده و اخلاق و زدودن شرك و بت پرستى و تثبيت و اقرار عقيده و پاكسازى آثار نادانى و... بر ديگر موارد تشريع غلبه دارد.»[10]
اين عبارات گوشه اى از سخنان اهل فن در مورد سوره هاى مكى بود كه نشان مى دهد خداوند در اين سوره ها با ظرافت افكار منحرف جامعه را تصفيه كرده و به جاى آن اعتقادات سالم و موافق با فطرت انسانى جايگزين نمود. و خداى حقيقى را با ذكر صفات جلاليه و جماليه آن به آنها معرفى كرد، با قاطعيت در برابر افكار خرافى جاهلى ايستاد.
خداوند با اين كار انسان را با قسمتى از تمايلات نهفته خود كه بر اثر انحراف در عقايد فراموش شده بود آشنا مى كند. انسان نسبت به ميل به غذا، ميل به امور جنسى، ميل به احترام و جاه طلبى و... آگاهى دارد. ولى يك سلسله تمايلات در انسان هست كه چندان دم دست نيست اين ها به شرطى مى توانند در انسان برانگيختگى به وجود آورند كه شناخته شوند و شناختشان نيز كمكى به رشدشان باشد.[11]
لذا براى به حركت واداشتن انسان بايد انگشت روى تمايلات او گذاشت تا توسط اين تمايلات حركت كند. خداخواهى و خداپرستى از امورى است كه در نهاد انسان وجود دارد و جزء فطريات اوست كه ممكن است بر اثر بروز موانعى واپس زده شود لذا توسط آگاهى دهى مى توان دوباره آن را بازسازى كرد و به جريان انداخت بخش عمده اى از سوره هاى مكى اين مأموريت مهم را انجام مى دهند.
از آن جا كه شناخت به تنهايى نمى تواند محرك باشد بلكه بايد در درون انسان نهادينه شود و ملكه گردد قرآن ميل خداشناسى را با بيان هاى گوناگون و زمان هاى مختلف بازسازى مى كند.
زمانى از راه برهان وارد مى شود: «اگر در آسمان و زمين خدايانى غير از اللّه بود حتماً فاسد مى شدند»[12] و زمانى با ايجاد سؤال باعث برانگيختن فطرت مى شود: «رسولان گفتند: آيا در خدا شك داريد؟ خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده او شما را دعوت مى كند تا بخشى از گناهانتان را ببخشد...»[13] زمانى نيز با بيان صفات خداوند روح زيبادوستى را به حركت در مى آورد: «او خدايى است كه معبودى جز او نيست، حاكم و مالك اصلى اوست از هر عيب منزه است به كسى ستم نمى كند امنيت بخش است مراقب همه چيز است قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند و شايسته عظمت است. او خداوندى است خالق، آفريننده اى بى سابقه و صورتگرى (بى نظير)...»[14] وقتى انسان مخاطب اين آيات قرار مى گيرد چنان مجذوب آن مى شود و مفاهيم آن را با نداى درونى خود همسو مى يابد كه ديگر به درستى آن هيچ شكى به خود راه نمى دهد. اين مفاهيم را مؤيد و پاسخى به نيازهاى درونى خود مى يابد لذا با گذشت زمان اين عقايد در او نهادينه مى شود و محركى مى شود و رفتن به سوى هنجارهاى عالى و متعالى مورد نظر خداوند.
با توجه به همين اصل اصيل خداوند به معرفى پيامبر خود همان كه واسطه ميان او و خلق است مى پردازد و در كنار معرفى اين شخصيت از دفع شبهات موجود نيز غافل نيست و آنها را پاسخ مى دهد.
«بگو همانا من انسانى مانند شما هستم كه بر من وحى شده است همانا پروردگار شما خدايى يگانه است پس هر كس اميد لقاء پروردگار تو را دارد پس بايد عمل صالح انجام دهد و در عبادت پروردگار احدى را شريك قرار ندهد.»[15]
در اين آيه علاوه بر معرفى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اين سؤال كه مگر مى شود پيامبر از جنس بشر باشد نيز پاسخ مى دهد و آن را امرى مسلم فرض مى كند بعد نيز به معرفى خود مى پردازد و در نهايت انسان ها را به انجام عمل صالح و دورى از شرك فرامى خواند. در ذيل اين اصل مى توان به اصل شفاف سازى نيز اشاره كرد.
در همين راستا به معرفى سرگذشت گذشتگان مى پردازد و با اين كار افكار تحريف شده در اين امور را بازسازى مى كند در سوره هاى مكى از جمله: طه، مريم، شعراء، هود، يونس، يوسف و كهف و... برخى از اين سرگذشت ها را بيان و حقايق را در مورد اين امور بيان مى كند.
از اين رفتار قرآن در بدو بعثت مى توان اين امر را نتيجه گرفت كه چنانچه بخواهيم جامعه اى را به حالت آرمانى خود برسانيم و ناهنجارى هاى آن را به هنجار تبديل كنيم بايد در مرحله اول شناخت دهى صحيح همراه با شفاف سازى امور در برنامه ما باشد در ضمن اين شناخت دهى بايد همراه با حوصله و طول زمان باشد تا ملكه نفس شده و به امضاء عقل و فطرت برسد.
معادانديشى ضامن سعادت و رفاه و امنيت جوامع بشرى است. در راستاى شناخت دهى جامعه بايد به يك اصل كمكى نيز توجه شود. هر گاه انسان براى عمل خود پاسخى را بشناسد كه آن پاسخ در اصل عينيت همان عمل است در انجام عمل به عقل و شرع رجوع مى كند. از جمله راهكارهاى قرآن كريم براى درمان جامعه منحرف جاهلى بيان وجود عالمى وراى اين دنياست. قرآن سعى دارد واقعيت را به مردم بفهماند كه اعمال آن ها از بين نمى رود. وقتى اين حالت در انسان به يقين مبدل شود ديگر در انسان نااميدى و يأس راه پيدا نمى كند، ديگر جامعه به پوچى نمى رسد بلكه براى اعمال خود واقعيتى وراى عمل مى بيند.
آثار معادانديشى[16]
علم به اين كه بعد از مرگ انسان وانهاده نمى شود بلكه مسؤول تمام اعمال خود است و جهانى جاويدان را به دنبال دارد، انسان را به فكر وامى دارد; چرا كه انسان هميشه در اين تلاش است كه خود را به كمال برساند. به عبارت ديگر كمال خواهى از فطريات بشر است گرچه در جوامع مختلف تعريف كمال متفاوت است.
حال اگر اين را لمس كرد كه هستى منحصر به دنيا نيست و مى تواند با حركت بر طبق برنامه اى خاص كمالى جاويدان را به دست آورد هيچ گاه خود را به ورطه هلاكت نمى اندازد. هيچ گاه به بن بست فكرى نمى رسد و در انجام اعمال نيك دچار ترديد نمى گردد.
با معادانديشى اعمال انسان جهت گيرى خاص پيدا مى كند. انسانى كه معتقد است خداوند مالك روز رستاخيز است سعى مى كند به سوى او حركت كند. اين اعتقاد مستلزم تنظيم رفتار و اعمال است چرا كه با اين جهت گيرى هرگونه رفتارى سازگار نيست انسان با اين نگرش به يك نوع تعادل و امنيت روحى روانى مى رسد كه تمام روان شناسان به دنبال اين هدف مطالعه مى كنند.
با اين نگرش است كه انسان از غفلت و وانهادگى مى رَهد چرا كه مى داند: «(اين چه كتابى است) كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر آن كه آن را به شمار آورده است؟»[17] و مى داند «پس هر كس به اندازه ذره اى خير انجام دهد آن را مى بيند و هر كس به اندازه ذره اى بدى كند آن را مى بيند.»[18]
هنگامى كه اين فكر در درون شخص راه پيدا كرد ديگر به خود جرأت تخطى نمى دهد. لذا قرآن با پرداختن به بيش از يك سوم از آيات خود اهميت اين موضوع را گوشزد كرده است.
براى ملموس كردن بيانات و القاء مسايل بهترين روش ارائه الگو به مخاطب است تا براى فهميدن مطلب به سراغ الگوى پيشنهادى رفته و رفتار خود را با آن مقايسه كند. در الگوهاى مرجع لازم نيست فرد عضوى از اعضاى آن گروه باشد بلكه صرفاً براى ايجاد مقايسه ميان خود و گروه مرجع مى باشد.
با توجه به اين اصل مهم در اجتماعى شدن، قرآن كريم در سه آيه اين مسأله را مطرح كرده است: «براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت در آن هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم»[20]
در اين آيه خداوند براى مسلمان الگويى را براى رفتارى خاص كه همان برائت جستن از شرك و خدايان دروغين است معرفى مى كند. با توجه به اين كه مقدار الگو بودن اين گروه مرجع بيان شده است لذا در همين محدوده مسلمان مى بايست از آن تبعيت كند.[21]
در آيه ديگر مى فرمايد: «(آرى) براى شما در زندگى آنها سرمشق نيكويى بود براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند و هر كس سرپيچى كند (به خويشتن ضرر زده زيرا) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.»[22]
خداوند هدف خود را از ارائه الگو رساندن مسلمانان به ثواب الهى معرفى كرده است. اين هدف نشان از اهميت الگودهى و تبعيت از اين الگوها مى باشد.
قرآن با توجه به همين اصل به بيان زندگى معصومان و پيامبران پيشين پرداخته و لحظاتى از زندگى آنها را به تصوير كشيده است. لذا مى توان گفت كه يكى از فلسفه هاى وجود انسان كامل در ميان بشر همين تأسى جستن به اوست.«حتماً در سرگذشت آنها براى صاحبان خرد عبرتى است»[23]
در مورد ديگر قرآن، رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) را به طور مطلق به عنوان اسوه و الگو معرفى مى كند: «مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند»[24] تعبير «لقد كان لكم» به منظور استقرار اين اسوه در تمام زمان هاست و يك تكليف شرعى محسوب مى شود.[25]
قرآن علاوه بر بيان اسوه هاى حسنه و مثبت به معرفى شخصيت هاى منفى همان ها كه لازم است از مانند آن ها دورى جسته شود نيز پرداخته است. مانند همسر لوط يا همسر نوح كه به عنوان افرادى ناشايست معرفى شده اند.[26] اين گونه برخورد قرآن با بيان الگوهاى اجتماعى نشان از اهميت موضوع و درصد تأثير آن در جامعه و اجتماعى شدن افراد دارد.
وجود الگوهاى مناسب و ملموس در اجتماع و معرفى آنها مانند ميزان و ترازويى است كه افراد اجتماع با توجه به آنها خود را مى سنجند.
اين اصل را مى توان اصل مشاركت اجتماعى براى دفع منكرات و اجراى خوبيها نام نهاد.
اين اصل از جمله اصول اجتماعى قرآن براى جلوگيرى از ناهنجارى ها و پياده كردن هنجارهاى مورد قبول است. از آن جا كه وجود شناخت و معادانديشى و يا الگودهى به تنهايى نمى تواند يك جامعه را از خطرات عقيدتى بيمه كند ـ چرا كه شيطان و تبليغات مسموم هميشه باعث غبارآلود شدن نداى فطرت و منحرف شدن جَستارهاى عقلى مى شود ـ تنها راه خنثى كردن اين ترفند استراتژيك دشمن، مسأله مشاركت اجتماعى در برپايى معارف و زدودن منكرات از جامعه است چرا كه هر گاه براى عده اى به علت امور مذكور، خوبى ها و بدى ها مشتبه گردد افرادى هستند كه با بينش صحيح مرز ميان اين دو را مى شناسند و با توجه به اين اصل مهم قرآنى خود را بى مسؤوليت ندانسته و براى سامان دادن به افكار و رفتار دسته اول اقدام مى كنند. همين اهميت مسأله است كه باعث شده است قرآن امت اسلامى را بهترين امت ها معرفى كند: «شما بهترين امتى بوديد كه به سود مردم آفريده شده ايد (زيرا) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد.»[27]
با توجه به آن كه با وجود اين اصل، جامعه نسبت به انحراف و كجروى بيمه مى شود در روايات اسلامى نيز آن را نسبت به واجبات ديگر دريايى در مقابل قطره معرفى كرده اند.
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «تمام نيكى ها و جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهى از منكر چيزى جز قطره اى در درياى خروشان نيست»[28]
در روايت ديگر از قول پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: «كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند پس او خليفه خدا در زمين و خليفه رسول الله و خليفه كتاب خدا خواهد بود»[29]
قرآن كريم براى استقرار يك جامعه كاملاً بهنجار مسيرى خاص را طى مى كند. اين قاموس زندگى اولين مرحله حركت را بينش دهى در سطح وسيع قرار مى دهد. همان گونه كه گذشت مسأله شناخت كه زيربناى هر حركتى است در قرآن به عنوان اصلى مهم تلقى مى شود لذا تا زمانى كه حكم موضوعى را ابلاغ نكرده است در صورت تخلف و ارتكاب آن موضوع ـ مثل شرب خمر در زمان قبل از انشاء حكم ـ توبيخى را به دنبال ندارد. ولى هنگامى كه حكمى ابلاغ شد و مردم آن را دريافت كردند بخاطر تضمين در اجراى آن نسبت به خاطى با قاطعيت برخورد مى شود زيرا در صورت انعطاف از هدف خود كه طى طريق از راه اجراى احكام واقعى و به مقصد والا و كمال حقيقى رسيدن است منحرف مى شود. اين اصل چنان مهم و حياتى است كه نسبت به پيامبر نيز در صورت نرمش نشان دادن اجرا مى شود: «اى پيامبر(صلى الله عليه وآله) چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى و خداوند آمرزنده و بخشايشگر است.»[30]
اين توبيخ زمانى است كه برخى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) اقدام به افشاى اسرار آن حضرت كردند و حضرت نسبت به آن ها نرمى نشان داد. «و (بياد بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت ولى هنگامى كه وى آن را افشاء كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد گفت (چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت) فرمود: خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت. اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته; و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و صالح از مؤمنان و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند»[31]
همان طور كه روشن است خداوند هيچگاه اجازه تخلف نمى دهد و با شديدترين الفاظ در مقابل اين حركت مى ايستد و آنها را تهديد مى كند.
وقتى هدف مشخص شود و راه رسيدن نيز بيان گردد كوتاهى و مماشات با شخص مختلف ناقض غرض است و اين از داناى حكيم سزاوار نيست. برخوردهاى قرآن با حركت هاى كارشناسانه منافقان ناظر به همين اصل است. اگر جامعه اى كه بر طبق اصول محكم و مستدل در مسير حركت به تكامل گام برمى دارد نسبت به اين اصل كوتاهى كند هيچ گاه منازل ترقى را نمى پيمايد. اين مسأله در سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت چنان برجسته است كه چشم پوشى از آن امكان پذير نيست. اجراى حد توسط حضرت على(عليه السلام) بر وليد شرابخوار در زمان خلفاء ناظر بر همين اصل است. اين بيان نبايد چنان به ذهن خواننده اندازد كه دين اسلام دينى خشن و سختگير است بلكه در كنار اين اصل مهم، قانون گذشت و تغافل نيز مطرح است. و هر كدام بايد در جايگاه خود مورد عمل قرار گيرد.
گذشت كردن از خطاى توده مردم كه معمولاً از روى غفلت صورت مى گيرد كارى نيكو و پسنديده است و خوش خلقى از اصول حاكم بر نظارت اجتماعى است: «اگر خشن و سنگ دل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند»[32]
حضرت امير(عليه السلام) مى فرمايد: «و اشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه لهم و اللطف بهم و لاتكونن عليهم سَبُعاً ضارياً تغتنم اكلهم»[33] لذا اصل مذكور بيشتر در مورد متمردان از خواص و يا مغرضان از افراد جامعه اعمال مى شود. اغماض از نزديكان رهبران دينى بدبينى عمومى را به همراه مى آورد لذا هيچگاه مورد گذشت قرار نمى گيرد.
اين مطلب از داستان حضرت سليمان و تأخير هدهد كه به عنوان يكى از وزراء حكومت محسوب مى شود مشهود است: «و (سليمان) پرنده را نيافت پس گفت چرا هدهد را نمى بينيم يا اين كه او از غايبان است؟ قطعاً او را كيفر شديدى خواهم داد يا او را ذبح مى كنم مگر آن كه دليل روشنى براى من بياورد»[34]
نكته قابل بيان آن كه در اجراى هر دو اصل مذكور بايد جانب تعادل و موقعيت سنجى لحاظ شود تا به ورطه افراط و تفريط گرفتار نشويم.
به منظور برقرارى ارزش ها در اجتماع و جلوگيرى از هنجارشكنى در راستاى اصل شناخت دهى بايد اين مهم را براى اقشار جامعه روشن سازيم كه ميان اعمال انسان و حوادث خارج ارتباطى تنگاتنگ وجود دارد. به عنوان نمونه در قرآن كريم ميان (استغفار) آمرزش طلبى و نزول باران و زياد شدن قدرت و اموال و فرزندان و رابطه اى تنگاتنگ بيان شده است.
«به آنها گفتم: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است. تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد. و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد»[35]
و آيه ديگر اين كه: «و اى قوم من از پروردگار خويش طلب آمرزش كنيد سپس به سوى او باز گرديد تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد و گنهكارانه روى (از حق) برنتابيد»[36]
تأثير عمل خوب يا بد آدمى در جهان خارج از اصول تخلف ناپذير هستى است كه بايد به شيوه اى قابل قبول به جامعه القا شود چرا كه انسان به خاطر رسيدن به خواسته هاى خود و آرامش در زندگى دست به هر كارى مى زند و اگر اين مطلب براى او روشن گردد چه بسا با ميل و رغبت رو به سوى آموزه هاى دينى آورده و از هنجار شكنى خوددارى كند.
در حديثى نورانى از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: «هنگامى كه بعد از من زنا زياد شود مرگ ناگهانى نيز زياد مى شود و هنگامى كه كم فروشى رونق يابد خداوند آنها را با خشكسالى مجازات مى كند و هرگاه از پرداخت زكات خوددارى كنند زمين نيز از دادن بركات خود مانند غلات و ميوه ها و معادن جلوگيرى مى كند.»[37]
در اين حديث و آيه قبل به روشنى مشهود است كه بين رفتار نابهنجار جمعى و عكس العمل طبيعى رابطه برقرار است بين زنا به عنوان يك رفتار انحرافى جنسى و مرگ دفعى به عنوان يك عكس العمل طبيعى و بين كم فروشى به عنوان يك عمل نابهنجار اقتصادى و قحطى به عنوان يك واكنش طبيعى... رابطه اى تنگاتنگ است.[38]
در صورتى كه اين رابطه براى اجتماع روشن شود بى گمان درصد هنجار شكنى پايين مى آيد و اين يكى از راهكارهاى قرآن است كه در مواجهه با هنجار شكنى هاى جامعه نبوى به كار گرفته شد.
اصل ايجاد تعادل يا انتخاب حد وسط در اعمال و رفتار آدمى از جمله ملاك هاى رفتار بهنجار تلقى مى شود. انسان در درون خود داراى گرايش ها، اميال، غرايز و نيازهاى متضادى است. هم غريزه حيا در انسان است و هم غريزه جنسى. هم فطرت خداخواهى دارد و هم غريزه شهوت و هواپرستى و... .
لازمه رشد و به تكامل رسيدن فرد ايجاد هماهنگى و تعادل ميان نيازهاى جسمى و روحى ـ روانى خود است. اسلام به عنوان دينى همراه و مؤيد فطرت در تعاليم خود و دستورات انسان ساز خود اين اصل را جزء اصول پايه قرار داده و تمام دستورات خود را بر مبناى اعتدال استوار كرده است. به عبارت ديگر اسلام هيچگاه دينى تك بُعدى نبوده بلكه هم نياز روح به عبادت را مدنظر دارد و هم نياز جسم به امور جنسى و غذايى. آيات متعددى در قرآن كريم براساس همين اصل وجود دارد: «پس روى خود را متوجه آيين خالص (معتدل) پروردگار كن. اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست، اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمى دانند.»[39]
«حنيف» به معناى ميل القدمين الى الوسط» است كه همان معناى اعتدال را مى دهد.[40] با توجه به اين آيه دين اسلام به عنوان دينى معتدل و در عين حال همگام با فطرت و نيازهاى درونى معرفى شده است.
قرآن كريم در عين حال كه نيازهاى غريزى انسان را تأييد مى كند ولى از افراط و تفريط در برطرف كردن اين نيازها هشدار مى دهد در مورد غريزه گرسنگى مى فرمايد: «بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد»[41]
با توجه به اصول مطرح شده عملى در اسلام بهنجار تلقى مى شود كه علاوه بر آنكه پاسخى به نداى عقل و فطرت باشد داراى نوعى اعتدال و ميانه روى نيز باشد.
اصول مذكور بخشى از دستورالعمل هايى است كه با تأمل در آيات قرآن براى رسيدن به جامعه اى ايده آل و به دور از ناهنجارى به دست مى آيد و مى توان با تأمل بيش تر به اصول افزون ترى دست يافت.
[1]. Norm.
[2]. Normal.
[3]. مائده/ 100.
[4]. حج/ 62.
[5]. بقره/ 213.
[6]. يونس/ 32.
[7]. مجله زنان، ش 20، ص 241.
[8]. مجله معرفت، ش 87، ص 58.
[9]. علوم القرآن عند المفسرين، تحقيق سيد محمد فاطمى ابهرى، ج 1، ص 307.
[10]. همان، ص 310.
[11]. شناخت از ديدگاه فطرت، محمدحسين بهشتى، ص 16.
[12]. انبياء/ 22.
[13]. ابراهيم/ 10.
[14]. حشر/ 23 و 24.
[15]. كهف/ 110.
[16]. مجله معرفت، ش 87، ص 61.
[17]. كهف/ 49.
[18]. زلزله/ 7 و 8.
[19]. مبانى جامعه شناسى، بروس كوئن، ص 138 ; مجله زنان، ش 20، ص 250.
[20]. ممتحنه/ 4.
[21]. الميزان، ج 19، ص 233.
[22]. ممتحنه/ 6.
[23]. يوسف/ 111.
[24]. احزاب/ 21.
[25]. الميزان، ج 16، ص 288.
[26]. تحريم/ 10.